دنیا وآمال وآرزوهای من

چرک نویسهایی که گاهی دلتنگی گاهی شوق وگاهی اشکهای منو همراه دارن و فک نکنم بجز خودم کسی ازشون خوشش بیاد^_*

دنیا وآمال وآرزوهای من

چرک نویسهایی که گاهی دلتنگی گاهی شوق وگاهی اشکهای منو همراه دارن و فک نکنم بجز خودم کسی ازشون خوشش بیاد^_*

نوشته های قدیمی ...

وقتی نوشته های قدیمیتو میخونی زمان از دستت میره و میبینی اون زمان به چه چیزهایی فکرمیکردی الان افکارت حول چه نوع موضوعاتی میگذره ,چه جملات قشنگی داخلش نوشتی و دستخطتت چقدر تغییر کرده {البته تغییرش چندان نبود}کلا خوبه نوشته های قدیمی رو بخونی هرچندسال درمیان لاش کلی چیزهایی که فراموش کردی یافت میشه !

پ ن :سخنرانی پادشاه تماشا شد .بازم ممنون از استاد عزیزمون .:)اگر ندیدینش حتما ببینید اینجوری متوجهه ضعفهای آدمهای قدرتمندم میشیم ومیفهمم هممون درحال تلاش برای بهترشدن وبدتر شدن هستیم !

پ ن 2 :همسایه من توروتو چندروزپیش تموم شد .همونطور که حس میکردم پرازخلاقیت بود منکه دوستش داشتم .

پ ن 3 :بسکه موزیک با هندزفری گوش کردم گوشهام درد گرفته !!مسئله فعلی جوانهای جامعه مون .:D

پ ن 4 :درسهاسخت وزیاد شده کلا تایم خالی ندارم روزهای شلوغ وترجیح میدم به خلوتها!^_^

ذهن زیبا ...

شک وتردید وعدم باور خود شاید بشه گفت ریشه مشکلاتمون یجورایی همیناست !

یادمه یه بار خانم شرافتی {هرجاست سلامت باشه }معلم عزیزم برگشت سرکلاس گفت هیچ وقت از اجتماع وجمع دوری نکنید آسیبها در تنهاییه !یجورایی اونروز دقیقا منظورشو نگرفتم تا امروز این حرف برام از زاویه های مختلف کلی درس داره . من عاشق یادگیریم روزی که نیاموزم مرگ مرا درآغوش گرفته !

خب میرم سر ذهن زیبا یه فیلم عالی که تقریبا فک کنم همه آدمهای اهل فیلم وحسابی جذب کنه .داستان قشنگ و واقعیش عالیه و یه معجزه بزرگه !

خجالت کشیدم از ضعفهام ,از تمسخرهام ,از نیشخندهام و بدبینیهام !

جان :"مردم عادی چیکارمیکنن ؟!"

پاتریشیا :"زندگی ,زندگی کاریه که مردم میکنن .پاشو برو بیرون با مردم حرف بزن "

پ ن : عشق اون خلا دراون قلبمونه وقتیکه کسی که باید باشه نیست و با نگاهت ,با مرور خاطراتت یادش میکنی !عاشق هرکسی نشیم هرکسی ارزش نداره خلا درون قلبم باشه !{هرچند کلا عشق وقبول ندارم دوستداشتن و درک یکدیگر و ترجیح میدم ومفهوم عشق برای من اینه !

پ ن 2 :من نیازی به تایید بقیه ندارم .کاری رو که میدونم بصلاحمه و دنیا منو با اونها فرامیخونه انجام میدم .عاشق به چالش کشیدن خودمم .

پ ن 3 :به ضعفهام فک نمیکنم .فقط میدونم ضعفهام چیاست !

پ ن 4 :خدایا بهم دیدی رو بده که باهاش نیکیها رو ببینم !میخوام نیکی وخوبی مردم وببینم !

Just let go ...

چقدر پیاده روی تو شب و دوستدارم فقط خودم و آهنگهام وفکرهای توی ذهنم کافیه تا رو ابرها باشم .امشبم رو ابرها بودم و کلی خندیدم .

آینده ترسناکه !نمیدونم برای لحظه م زندگی کنم یا آینده م ؟!البته میدونم در این مورد خواست رو هوا موندم .

من لحظه رو ترجیح دادم میخوام از لحظه تا میتونم هرچی میخوام وبیرون بکشم ولی خب آدمیه دیگه کلیهاشم از دست میده !:(و اینجاست که مامان جون عزیز دلم وارد عمل میشه دیگه همگی مامانها رو میشناسیم پس چیز بیشتری نمینویسم .

پ ن 1 :خواننده خانم عزیزم  صدای تو ذهنم و آروم میکنه و فقط خودم میدونم چقدر صدات برام خاصه وهرروز دوستداشتنی تر برام میشی!

I'm walking fast through the traffic lights

Busy streets and busy lives

And all we know is touch and go

We are alone with our changing minds

We fall in love till it hurts or bleeds, or fades in time

Now all we know, is don’t let go....

پ ن2 : ذهن تو درگیر کجاست ؟!ذهن من سرشار از توست ...

پ ن 3 :آیا امید داری؟!

صدای باران را شنیدی؟!

اوف چه بارونی دیدم امروز :)^^دیوونه بارونم .

چه روزی بود امروز .چه قدر جملات امید بخش وقشنگ شنیدم اونم از آدم وجاییکه فکرشو نمیکردم!

بعد به خودم گفتم من میتونم کاری کنم این جملات برعکس بشن یا کاری کنم همین جملات زیبا پایان بخشم باشن!من تصمیم میگیرم!فقط خودم !

پ ن : دوستدارم از بس گفتم دوستدارم کلا لوث شده :D

پ ن 2 :همسایه من توروتو بعد از تلاشهای پیاپی چند روزه هنوز وقت نمیکنمایانشو ببینم :(چه انیمه قشنگیه !

پ ن 3 :Dark Swan Risesو این سیزن بازم همراه این شخصیتها میشم تا ببین سیاه پوش دوستداشتنی من چه میکنه ؟!آیا امید بازم به کمک Emma Swan خواهدآمد؟!منکه شک ندارم میاد

پ ن 3 :اوف چقدر سرم شلوغه . از خستگی وا میرم یا همش درحال دویدن از این جا به اونجام !

پ ن 4 :یه چیزی میخواستم بنویسم یادم رفت !

Next chapter...

فصل بعدی ...